جدول جو
جدول جو

معنی کار گشودن - جستجوی لغت در جدول جو

کار گشودن(شُ دَ)
فرج یافتن. گشایش یافتن کار:
ای صبر بگفتی که چو غم پیش آید
خوش باش که کار تو ز من بگشاید.
مجیر بیلقانی.
عمری ببوی یاری بردیم انتظاری
زآن انتظار ما را نگشود هیچ کاری.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
کار گشودن
کار گشودن کسی را یا کار کسی گشودن، انجام شدن کاروی: (عمری ببوی یاری بردیم انتظاری زان انتظار مار نگشود هیچ کاری) (سعدی. طیبات)
تصویری از کار گشودن
تصویر کار گشودن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راز گشودن
تصویر راز گشودن
آشکار کردن راز، فاش کردن سرّ، راز گشادن
فرهنگ فارسی عمید
(مَرَ)
بار از ستور به زمین نهادن و گشودن آن
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
یا کام دل گشودن. مراد دل برآمدن. به مراد دل رسیدن:
دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ شُ دَ)
کمر گشادن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمر گشادن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
راه گشادن. مقابل راه بستن. (ارمغان آصفی). و رجوع به راه گشادن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دَ)
کار کشیدن از کسی، او را بکار واداشتن
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ تَ)
مملکت گیری کردن. بر کشور دیگران غلبه کردن. کشور دیگری راضمیمۀ مملکت خود کردن. فتح کشور دیگری کردن، آغاز پادشاهی کردن. سلطنت کردن:
نخستین خدیوی که کشور گشود
سر پادشاهان کیومرث بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ تَ)
گشودن کمربند از کمر. (فرهنگ فارسی معین).
- کمر از میان کسی گشادن، کمربند او را باز کردن. (فرهنگ فارسی معین).
، کنایه از ترک دادن و قطع نظر کردن باشد. (برهان) (از انجمن آرا). کمر گشودن. ترک کردن و قطع نظر نمودن. (ناظم الاطباء).
چو من زین ولایت گشادم کمر
تو خواهی ستان افسر و خواه سر.
نظامی (از آنندراج).
حرص هیهات است بگشاید کمر در زندگی
تا نفس چون مور داری دانه می باید کشید.
صائب (از آنندراج).
، کنایه از ترک تردد کردن. (آنندراج). ترک تردد کردن. از رفت و آمد صرفنظر کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از توقف نمودن و بازماندن از کاری هم هست. (برهان) (از انجمن آرا). توقف کردن. (ناظم الاطباء). بازماندن. (آنندراج) :
قبای ملک برازنده دید بر قد تو
نهاد فتنه کلاه از سر و کمر بگشاد.
نظیری نیشابوری (از آنندراج).
- کمر از میان کسی گشادن، کنایه از معزول کردن وی از کار. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). بازداشتن وی را از پرداختن کاری. وی را ازعمل و تصرف در کاری بازداشتن:
گشاده هیبت او از میان فتنه کمر
نهاده حشمت او بر سر زمانه کلاه.
انوری (از انجمن آرا).
، تسلیم شدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَرْ کَ دَ)
راز گشادن. آشکارا کردن سرّ. مقابل پنهان کردن و نهفتن سرّ:
بسیار همچو غنچه بخون جگر نشست
در باغ دهر هر که چو گل راز خود گشود.
بنائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کمر گشودن
تصویر کمر گشودن
گشودن کمر بند از کمر، ترک تردد کردن از رفت و آمد صرفنظر کردن: (چو من زین ولایت گشادم کمر تو خواهی ستان افسر و خواه سر)، (نظامی)، تسلیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار نمودن
تصویر کار نمودن
نشان دادن کاری ارائه عملی، کار کردن بعملی پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کشیدن
تصویر کار کشیدن
بکار وا داشتن شخصی یا جانوری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر گشادن
تصویر کمر گشادن
گشودن کمر بند از کمر، ترک تردد کردن از رفت و آمد صرفنظر کردن: (چو من زین ولایت گشادم کمر تو خواهی ستان افسر و خواه سر)، (نظامی)، تسلیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر گشودن
تصویر کمر گشودن
((~. گُ دَ))
گشودن کمربند از کمر، صرف نظر کردن
فرهنگ فارسی معین